زهرازهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره

فرشته کوچولوی خدا

روزای آخر پاییز زیبا

سلام عسلکم غروب جمعه ۳تایی رفتیم اطراف زاینده رود برای گردش که چشممون خورد به این دوچرخه ها و کلی ذوق زده شدیم آخه من و بابایی با این دوچرخه ها خاطره داریم ....... زهرا، بابایی و دوچرخه... زهرا و آسم.ن زیبای خدا... ...
28 آذر 1390

24 آذر روز....

سلام دلبر دردونه ام  میخوام از یه روز خیلی قشنگ برات بگم امروز خیلی فکر کردم تا بین روز تولد تو و این روز خیلی قشنگ؟ یکی رو به عنوان بهترین روز زندگیم انتخاب کنم ولی نتونستم.... روز ٢٤ آذر سال ١٣٨٤ مصادف با میلاد امام عشق و مهربانی حضرت امام رضا (ع) دو پرنده عاشق به وصال رسیدند و عقد کردن ٤ماهی بود که درگیر خواستگاری رفت و اومد و... بودیم و دیگه بالاخره تو این روز قشنگ عقد کردیم حدود ساعت ٤ بعد از ظهر بود که بابایی با یه دسته گل خوشکل رز صورتی اومد آرایشگاه دنبالم منو آورد خونه مامان لیلا(آخه جشن عقدمون اونجا بود) و نشستیم سر سفره عقد خواستم سوره نور بخونم که بابایی گفت با هم بخونیم و خلاصه با اون صدای خوشکلش شروع کرد ...
25 آذر 1390

بیماری مامان و...

سلام نازنینم برای تاسوعا و عاشورامون کلی برنامه داشتیم ولی امان از وقتی که آدم توفیق نداشته باشه تو مراسم عذاداری شرکت کنه... برای نازدونم لباس محرمی خریده بودم، چون بابایی از رنگ مشکی بدش میاد کلی گشتیم و برات لباس سرمه ای خریدیم یه سربند خوشکل هم تو مراسم شیرخواران حسینی بهت دادن، خلاصه همه چی آماده بود تا تو مراسم عذاداری مولا شرکت کنیم و به اندازه یک سالمون انرژی ذخیره کنیم ولی متاسفانه من روز قبل از تاسوعا مریض شدم و آنفولانزای شدید گرفتم تا روز ٤شنبه یعنی روز بعد از عاشورا افتادم تو خونه ولی خدا رو شکر الان خیلی بهترم، فردا مراسم هفتم امام حسینه اگه قسمت شد حتما میبرمت تو یکی از مجالس عذاداری ...
20 آذر 1390

بابایی مهربون تولدت مبارک

امروز تولد بابایی بود ولی چون تو ابام محرم هستیم جشن نگرفتیم دو تا کادو خریده بودم یکی از طرف خودم یکی هم از طرف دخمل نازم ناهار کباب حسینی درست کردم که بابایی خیلی دوس داره. سر سفره ناهار شمع گذاشتیم و کادوهای ناقابلمونو به بابایی دادیم
11 آذر 1390

با تاخیر فراوان!!

نازگلم ببخش مامانو ده روزی میشه که برات مطلب نذاشتم فرصت نمیکردم، چند روزی هست که داری دندون آسیابی در میاری اینه که یه کم بهونه گیر شدی شبا خیلی نا آرومی میکنی الهی فدات شم خیلی اذیت میشی من که یادم نمیاد دندون در آوردن چقدر درد داره ولی حتما خیلی سخته که این جوری تو خواب ناله میکنی مامان احترام اینا با تاخیر زیاد روز دوشنبه هفته پیش اومدن ساعت ١٢ شب پروازشون نشست و ما حدود ١ بود که دیدیمشون همه نگاهشون به شما بود که عکس العملتو ببینن..... خیلی عجیب بود اول یه نگاهی بهشون کردی و بعد زدی زیر گریه و اصلا نمیخواستی بری بغلشون وتا فردا قبل از ظهر هم باهاشون قهر بودی بعد که مامان احترام سوغاتیهاتو دادن و کلی بغلت کردن و ....دیگه خوش اخلاق شدی ...
11 آذر 1390
1